میگن آدم هرچی دلش بخواد میتونه بنویسه میخوام از حسم به عشق بنویسم
حسی که به غلط هوس نام گرفت حسی که چون باور نشد حسرت شد
حس عشق حسی که پر از معناست حسی که برادر با ایمانم آن را صفتی شهوانی بین دختر و پسر نامید
و عشق با ایمانم با آنکه باورش نداشت باورش کرد عشق من میخواهم بیشتر به این حس نزدیکت کنم
پس خوب گوش کن:
حس عشق تنها حس بردن ناممان در شناسنامه ی تو و من نیست
حس عشق تنها حلقه ای نیست که در دست هم کنیم حسی که تنها برای تعهد باشد عشق نیست
حسی که تنها بخاطر نام همسر گرفتن باشد عشق نیست حسی که تنها برای حرف مردم و اصول ایمانی باشد
عشق نیست عشق یک قدم تا سیراب شدن نیست عشق یک نفس تا در تو آمیختن است
عشق عطش یک جرعه نیست عشق عطش نگاه کردن در چشمان تو و هرگز سیراب نشدن از آنهاست
میخواهم با زبان عامیانه برایت حس عشق را تفسیر کنم با زبان فلسفی هرچه گفتم بس است باز هم گوش کن
عشق من، حس عشق عامیانه این است:
حس عشق یعنی حس بوسیدنت توی یه پاساژ شلوغ با شعف پسرانه ی من،
شاید بخندی ولی باور کن بهترین حسه، بوسه ای که از روی شرم و پنهانی و با عجله بر گونه ی تو زده بشه
تفسیریست از حس عشق عامیانه ی من، حس عشق یعنی حلقه کردن دستام دور گردنت
و نشستن روی پاهای گرمت و بوسیدن و لمس کردن لبهای مقدست
آره مقدست لبهایی که با من از عشق و بیان حسش بگه مقدسه
لبهایی که عشقم باهاش حس عشق رو برای من به اثبات برسونه برای من مقدسه
حس عشق یعنی دستهامو دور کمرت حلقه کنمو نفس گرمت به گردن من بخوره
و منو از عشق سرمست کنه حس عشق یعنی رقصیدن تانگو با تو توی یه کتاب خوندم آدم دوست داره
فقط با اونی که دوستش داره تانگو برقصه مگه اینکه کسی رو تو زندگیش نداشته باشه
آره عشق من حتی رقصیدن دو نفره هم حس عشقه حس عشق یعنی از دست هم غذا خوردن
توی یه ظرف غذا خوردن و خوردن نوشیدنی از همون لیوانی که تو ازش نوشیدی
حس عشق یعنی غیرت و مردانگی و حمایتت از عشقت حس عشق یعنی امنیت بخشیدن به من
حس عشق یعنی حلقه کردن دستان پر مهرت در دستانم
و در آخر حس عشق یعنی تمامی اینها تنها:
باتو و وجود پاک و دوست داشتنیت سهیلای من